دلنوشته
خدایا : آیا در نگاهت جایی برای من هست ؟
خدایا : نگاهت را کم دارم ، قدری به من نگاه کن.
خدایا : بندگی ات را کم دارم ، قدری برایم خدایی کن.
خدایا : آیا در نگاهت جایی برای من هست ؟
خدایا : نگاهت را کم دارم ، قدری به من نگاه کن.
خدایا : بندگی ات را کم دارم ، قدری برایم خدایی کن.
ویلیام وان هورن
رسول اکرم (ص)
کارل
تو صف جلویی من یه پسره جنوبی که قدش هم خیلی بلند بود رژه می رفت .
وسط رژه بچه ها خسته شدن و پاشونو زیاد بالا نمی آوردن . یه دفعه فرمانده داد زد پا بالا پا بالا ...
آقا چشمت روز بد نبینه یهو دیدیم پسر جنوبیه کشید زیر جلوییش .... آخ آخ آخ
حالا همه دارن رژه میرن یه نفر دولا دولا راه می رفت و هی به پشت سریش می گفت عجب آدم بیشعور نفهمی هستی ........
خلاصه وسط رژه کلی خندیدیم .
ساعت ۸صبح روز دوشنبه به سمت پادگان آموزشی حرکت کردیم .
ساعت ۱۳ دم دژبانی بودیم .
دم دژبانی داشتیم با بچه ها شوخی می کردیم که یه دفه سرباز دژبانی اومد کنارمون و گفت بچه ها حواستونو جمع کنین هفته پیش اینجا یه نفر از سرما مرده .
تا چند دقیقه فقط داشتیم بهش نگاه می کردیم خیلی جا خوردیم و ترسیدیم .
بعد از بازرسی و کارهای اولیه رفتیم تو سالن واسه پذیرش اسم نویسی کنیم .
ساعت تقریباً ۴ یه آخوندی اومد صحبت کرد و بعد گفت هر کی نماز نخونده بره بخونه .
ماهم رفتیم نماز خوندیم و وایسادیم تو صف واسه پذیرش .
از یزد دوتا اتوبوس رفته بودیم .
وقتی که ما رفتیم اسممونو بنویسیم فقط ۲۰ تا یزدی مونده بود و همه پذیرش شده بودن .
تو سالن چند تا بچه هم ولایتی رو پیدا کرده بودم که با هم بودیم نوبت به ما که رسید دیدیم گردان امام سجاد پر شد .
و ما افتادیم تو گردان امام حسین یعنی کشتارگاه .
چیزی که واسه من جالب بود این بود که دقیقاً وقتی نوبت من شد گردان امام سجاد پر شد.
حالا شدم اولین نفر اولین گروهان گردان کشتارگاه .
...................................................پس فردا عازم سفرم....................
...................................عازم سفری که مردم بهش می گن اجباری ...........
............................اما من واسه رفتن به این سفر لحظه شماری می کنم ...........
.............................چون،تو این سفر می تونم اونی که می خوام بشم ........
........................................... پیش به سوی بی نظیر شدن ..................
............................................. پیش به سوی خود سازی .............
................................................. و به سوی سربازی .............
......................................................... پایان .................
پ . ن : میدونم که راه سختی رو در پیش دارم و من عاشق این راهم چون دریای طوفانی ناخدای لایق می سازد .