تک . شمشیر . بی نظیر

نظیرA.SH.B

باسلام به وبلاگ شخصی من خوش اومدین
مطالب این وبلاگ شامل احادیث ، جملات زیبا و آموزنده از بزرگان ، داستان های زیبا ، شعر، دلنوشته های خودم ، خاطرات تلخ و شیرین و تجربه هایی که برام پیش اومده و کسب کردم .
امید است تا به یاری خدا این وبلاگ خنده ای بر لب کسی جاری یا قطره ی علم وتجربه ای به کسی اضافه کند و در کل برای کسانی که وارد این وبلاگ می شوند مفید باشد وان شاءلله که مورد رضایت و عنایت خدا و امام زمان (عج) قرار بگیرد .
کپی برداری از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع مورد رضایت است .

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۱۳ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

کربلایی ...

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ

محرم به خاطر مسئولیتی که قبول کرده بود تو پایگاه محلشون نتونست زیاد تومراسمات شرکت کنه دلش گرفت باخودش گفت نکنه ارباب فراموشم کرده؟
گذشت تانزدیک اربعین شد از هرمحله یه کاروان میبردن کربلا رفیقاش یکی یکی میومدن خداحافظی برای رفتن پیاده روی اربعین اما قسمت اون نمیشد دیگه بیقرار شد با خودش گفت اگه ارباب این دنیا هوامو نداشته باشه و منو نخواد چجوری اون دنیا میاد برای شفاعتم ؟
یه هفته مونده بودتا اربعین
یکی ازرفیقاش گفت من میرم دنبال کارام واسه اربعین امسال خواستی تو هم برو دنبالش ..
دلشو زد به دریا رفت کارای اخذ پاسپورت رو انجام داد فرداش گفتن ویزا برای عراق دیگه صادرنمیشه .

دیگه آروم و قرار نداشت باخودش گفت میرم مشهد رفت و ثبتنام کردبرای پیاده روی به سمت حرم امام رضا(ع) ....

فردای اون روز پاسپورتش رسید همون روز گفتن صدور ویزای عراق تمدیدشده بلافاصله رفت دنبال ویزا .

ویزاشو گرفت بلیطشو گرفت و فردا عازم کربلاست ...


امشب مرد این داستان به این نتیجه رسید که اشتباه فکر میکرد حسین فاطمه دست همه رو میگیره و هوای همه رو داره ....


هنوزم باورش برام سخته ...

من .. پیاده .. اربعین .. کربلا .. بین الحرمین ..


سلام بر حسین سلام بر حسین سلام بر حسین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۲
حسام الدین کسرایی

شجاع ترین آدم کیست ؟

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ
معلم به بچه ها گفت : تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ بهترین متن جایزه داره
یه نفر نوشته بود : اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن 
یکی دیگه نوشته بود:اونایی که از حیوونای جنگل نمیترسن 
هر کی یه چیزی نوشته بود تا این که یه نوشته براش خیلی جذاب بود ، تو کاغذ نوشته شده بود شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۷
حسام الدین کسرایی

حرفی که آویزه گوشم شد ...

سه شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

گفتم دنبال یه دختر خوب واسه ازدواج می گردم ....
پرسید میخوای چجوری باشه ؟؟؟؟
گفتم هرجوری که یه دختر خوب باید باشه ..
گفت با خدا باش و علی وار زندگی کن تا یه همسر فاطمی نصیبت بشه ....

[ چهارشنبه ۱۳۹۴/۰۲/۰۹ ] [ ۱۹:۲۶ بعد از ظهر ] [ حسام ]
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۱
حسام الدین کسرایی

یک روایت تکان دهنده

پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۴۰ ق.ظ

مرحوم آیت الله میرزا احمد مجتهدی، این روایت را نقل کردند: روزی فردی آمد خدمت امام معصوم و به ایشان عرض کرد: اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند، عاقبتش چگونه خواهد بود؟ امام در پاسخ به وی فرمودند: خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود. آن مرد دو مرتبه پرسید: اگر مریض نشد چه؟ امام مجدد فرمودند: خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفاره ی گناهانش شود. آن مرد گفت: اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه؟ امام فرمودند: خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد، کفاره ی گناهان دوست ما باشد. آن مرد گفت: اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه؟! امام فرمودند: خداوند همسر بدی به او می دهد تا آزار های آن همسر بد، کفاره ی گناهانش شود. آن مرد گفت: اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه؟ امام فرمودند: خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید. باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت: و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه؟ امام فرمودند: به کوری چشم تو! ما او را شفاعت خواهیم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۲ ، ۰۵:۴۰
حسام الدین کسرایی

داستان قدرت اندیشه

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۰۳ ب.ظ

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

                                                                                           دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام . 

4 صبح فردا 12 نفر از مأموران و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد :

پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

پ ن :در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهم یافت،یا راهی‌ خواهمساخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۲ ، ۱۵:۰۳
حسام الدین کسرایی

پدر دوستت دارم

سه شنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ

«بسم الله الرحمن الرحیم»

پیر کشاورز جوانی بود که سختی روزگار، او را بیشتر از سن و سالی که داشت نشان می داد. او روزها در مزرعه و اصطبل کار می کرد و شب ها دو سه ساعتی می خوابید و نیمه های شب، محصولات زمین هایش را با وانتی که داشت، به شهر می برد تا صبح اول وقت، قبل ازهمه در بازار فروش حاضر باشد.

کار بیش از حدو فشار زندگی او از دیدن نعماتی که داشت، محروم کرده بود. پیر، جز کارش به هیچ چیز دیگری فکر نمی کرد ونمی دانست که سلامتی همسر وفرزندش و این خوشبختی که خداوند به آنها عطا کرده بود از هر مال و کاری با ارزش تر است.

یک روز، پیر پس از مدت ها تلاش، با پول اندکی که هر چند وقت یک بار، پس انداز کرده بود توانست وانت نویی بخرد. او غرق در افکار خودش مشغول تمیز کردن وانت جدیدش بود که ناگهان متوجه شد یکی از چرخ های آن، در راه آوردنش به مزرعه پنچر شده است. او آستین بالا زد وشروع به تعویض لاستیک کرد. در همین لحظه، پسر شش ساله اش مارتین به پدر نزدیک می شد و از دیدن ماشین نویی که پدر خریده بود در پوست خود نمی گنجید. او دور ماشین میچرخید و ذوق می کرد اما پیر که افکار دیگری در سر می پرورانید، اصلاً مارتین را نمی دید.

در همین لحظه، مارتین متوجه سوئیچ ماشین شد که روی صندلی راننده قرار داشت. ناگهان فکری به نظرش رسید، به ارامی در ماشین را که لایش باز بود، بازتر کرد و در یک چشم به هم زدن مثل یک گربه فرز و ملوس، به سختی دستش را دراز کرد و سوئیچ را برداشت و دوباره در ماشین را نیمه بسته گذاشت.

پدر، مشغول کارش بود که با دیدن صحنه ای، موجی از خشم، جلوی چشمانش را گرفت.او میدید که پسرش با سوئیچ در حال نوشتن چیری روی بدنه ماشین است. او با آچاری که در دست داشت به سرعت سمت پسرش دوید و با دیدن خطوطی که بدنه وانت را خراش داده و فلزش را نیز نمایان کرده بود، بر شدت عصبانیتش افزوده شد و در یک چشم به هم زدن(بدون هیچ فکر وتأملی) با آچار بزرگ وسنگین، بر روی دستان کوچک مارتین کوبید تا پسر را به این وسیله تنبیه کرده باشد. در این لحظه، پسرک شش ساله از درد فریاد بلندی کشید و روی زمین بیهوش شد.

پدر، پسرش را به درمانگاه رساند. مارتین از حال  رفته بود وتمام انگشتان کوچکش خرد شده بود. شکستگی استخوان ها به قدری شدید بود که تقریباً هیچ راهی به جز قطع کردنشان وجود نداشت.

آن روز، طی یک عمل جراحی دردناک هر چهار انگشت دست راست مارتین قطع شد و مادر در کنار بستر پسرش تا صبح گریست.

پیر از شدت ناراحتی از بیمارستان خارج شد تا در گوشه ای با خود خلوت کند که در همین لحظه، چشمش به خطوطی افتاد که پسرش با همان دستان کوچک، روی ماشین نوشته بود. او هرگز این نوشته را نخوانده بود. روی بدنه وانت با خط کج و کوله ای نوشته شده بود :

                                                            «پدر دوستت دارم»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۱
حسام الدین کسرایی

داستانی از جنس حقیقت

پنجشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۴۲ ب.ظ
ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه . تادهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه .دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابید . دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چندساعته بیدار نشده . یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب .......!!!!!!!

این داستان رفتار بعضی از آدم هایی است که کنارمونند . دوستشون داریم و دوستمون دارند ولی ما رونمی فهمند و فقط تو دنیای خودشون دارندبهترین رفتاررا با ما میکنند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۱ ، ۱۲:۴۲
حسام الدین کسرایی

شکست خوردگان مشهور دنیا

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۱:۵۵ ب.ظ

از دفتر روزنامه ای که در آن مشغول به کار بود اخراج شد چرا که رئیسش فکر می کرد وی تخیل ، خلاقیت و ایده های خوب ندارد.

والت دیزنی: موسس شهر بازی دیزنی لند و شرکت والت دیزنی (آفریننده میکی موس ، سفید برفی و...) برنده 22 جایزه اسکار.

..........................................................................

پس از جدایی از همسر از دست دادن شغل و مرگ مادرش کتابی نوشت که دوازده بار توسط انتشارات مختلف رد شد.

جی کی رولینگ: نویسنده سری کتابهای هری پاتر : پردرآمد ترین نویسنده تاریخ و برنده عنوان "تاثیر گذار ترین زن بریتانیا".

........................................................................

معلم مدرسه اش به او گفته بود که زیادی احمق است و هیچ چیز یاد نخواهد گرفت.

توماس ادیسون: دارنده امتیاز 2500 اختراع که مهم ترین آنها لامپ الکتریکی است.

 .......................................................................

 تا سن چهار سالگی قادر به حرف زدن نبود اطرافیان او را "فردی غیر اجتماعی با رویاهای احمقانه" میشناختند.

آلبرت انیشتن: نظریه پرداز نسبیت و برنده جایزه نوبل فیزیک.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۵۵
حسام الدین کسرایی

مادر

سه شنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۰، ۱۰:۲۰ ق.ظ

اگر 4 تکه نان  خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید(( مادر ))است.

 ...........................................................................

 به سلامتی هر چی مادره ...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۰ ، ۱۰:۲۰
حسام الدین کسرایی

کوه و شیر

دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۰۵:۴۷ ق.ظ

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟

پسر میگه : من..!!                                    
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی میشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...

به سلامتی هرچی پدره .

                                                                                                       

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۰ ، ۰۵:۴۷
حسام الدین کسرایی