تک . شمشیر . بی نظیر

نظیرA.SH.B

باسلام به وبلاگ شخصی من خوش اومدین
مطالب این وبلاگ شامل احادیث ، جملات زیبا و آموزنده از بزرگان ، داستان های زیبا ، شعر، دلنوشته های خودم ، خاطرات تلخ و شیرین و تجربه هایی که برام پیش اومده و کسب کردم .
امید است تا به یاری خدا این وبلاگ خنده ای بر لب کسی جاری یا قطره ی علم وتجربه ای به کسی اضافه کند و در کل برای کسانی که وارد این وبلاگ می شوند مفید باشد وان شاءلله که مورد رضایت و عنایت خدا و امام زمان (عج) قرار بگیرد .
کپی برداری از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع مورد رضایت است .

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۸ مطلب با موضوع «خاطرات :: شهدا» ثبت شده است

خاطرات شهید حسن باقری 1

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

به خاطر قضای نماز

«یک روز که ما را برای گشت شبانه ارتش برده بودند، وقتی برگشتیم ، خیلی خسته بودم، بطوری که تمام بدنم کوفته شده بود. از فرط خستگی، فکر کردم که یک چرتی بزنم، بعد بیدار شوم و نمازم را بخوانم ، اما به علت خشتگی بیش از حد خوابم طولانی شد. وقتی بیدار شدم دیدم ساعت از نیمه گذشته و نمازم قضا شده ایت. این قدر از اینکه نمازم قضا شده تاراحت و عصبانی شدم که چندین بار سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم و خودم را به شدت ملامت کردم. حال گریه و حزن و اندوه به من دست داده بود. ملامتی که به خاطر قضای نماز بود تا یک هفته دست از سرم برنداشت .»

این اتفاق مربوط به سال 56 است که حسن باقری 22 سال سن داشت و هنوز انقلاب هم نشده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
حسام الدین کسرایی

وصیتنامه شهدا 1

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

قسمتی از وصیتنامه شهید عباس کریمی

«هیچ قطره خونی در مقیاس حقیقت، در نزد خدا ، از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می خواهم با این قطره خون به عشقم که خداست برسم. شهید کسی است که هدف و حقیقت الهی را درک کرد و برای این حقیقت پایداری نمود و جان داد. شهادت برای من فیض بزرگی است . من لیاقت یک شهید را ندارم و امیدوارم کسانیکه قبل و بعد از من به شهادت نائل می آیند، مرا درآن دنیا شفاعت کنند ، انشاءالله . »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۲
حسام الدین کسرایی

خاطرات شهدا 1

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ

یازهرا (س)

وقتی فرزندمان داوود، خواست بدنیا بیاید، عباس مرا به دزفول برد. در طول راه نشانی بیمارستان را پرسید . به او گفتند که آخر همین خیابان، بیمارستان حضرت زهرا (س) است. وقتی نام بیمارستان را شنید، چنان گفت یا زهرا که من فکر کردم اتفاقی افتاده است .

پرسیدم چی شد ؟

گفت: یازهرا رمز زندگی ماست!

گفتم چطور؟

گفت :« در در عملیات فتح المبین که با رمز یا زهرا(س) شروع شد، مجروح شدم، بازنی ازدواج کردم که نامش زهرا است . تولد فرزندمان هم در بیمارستان حضرت زهرا (س) است.»

او یک چیز را نگفت و آن شهادتش بود که در عملیات بدر با رمز یا زهرا (س) اتفاق افتاد و من به واقع متوجه این اسم رمز شدم .

برگرفته از خاطرات شهید عباس کریمی 

همسر شهید عباس کریمی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۱
حسام الدین کسرایی

کجایند مردان بی ادعا 5

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ب.ظ

زخم طناب

یکبار توی حمام دیدم شانه هایش بجوری زخمی است .اصرارش کردم بگوید این ها چیست ؟

قسم داد تا زنده است به کسی نگویم .زخم طنابی بود که جنازه شهدا را با آن می آورد عقب .

اما برای برادرش این کار را نکرد .

برگرفته از خاطرات شهید مهدی باکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۱
حسام الدین کسرایی

کجایند مردان بی ادعای4

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۵ ب.ظ

انتقام

یکی از بچه ها چند ماهی بود دست کمله های منافق اسیر بود و تازه برگشته بود . هنوز جای شکنجه روی تنش بود . وقتی سوار قایق شد برویم عملیات، داد زد :«پدرشان را در می آوریم و انتقام می گیریم .»

اما مهدی گفت :«تو نباید بیایی ، ما برای انتقام جویی نمی رویم .»

برگرفته از خاطرات شهید مهدی باکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۲:۲۵
حسام الدین کسرایی

کجایند مردان بی ادعا 3

يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۸ ب.ظ

نوکر بسیجی ها

به فرمانده های زیر دستش می گفت :« شما فقط در لفظ فرمانده اید ،درحقیقت تک تکتان نوکر این بچه های بسیجی هستید . خدمتگزار بودن در نظام اسلامی، یعنی نوکر بودن .»

حتی در جمع عمومی بچه های لشکر وقتی فرمانده گردان ها را معرفی می کرد می گفت :« این ها فرمانده های شمایند اما در عمل آمده اند نوکری شما را بکنند. شما هم باید در عمل روی کار آنها نظارت داشته باشید .شما ولی نعمت من هستید ومن هم نوکر شما .»

برگرفته از خاطرات شهید مهدی باکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۸
حسام الدین کسرایی

کجایند مردان بی ادعا 2

شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

مهندس

هیچ کس توی جبهه نمی دانست مهندس است . صیاد شیرازی، فرمانده ی ارتش می گفت :«من تا سالها نمی دانستم این جوان متواضع و فروتن ، اما زیرک و فعال، مهندس است و او را فقط بعنوان یک بسیجی ساده می شناختم .او به جز بسیجی هایش، دردل ارتشی ها هم نفوذ کرده بود. موقع ادغام نیروهای سپاه و ارتش برای شرکت در بعضی عملیات ها، برادران ارتشی برای بودن در کنار او باهم رقابت می کردند .»

برگرفته از خاطرات شهید مهدی باکری 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۱:۳۵
حسام الدین کسرایی

کجایند مردان بی ادعا 1

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۳ ب.ظ

ریاست

مسئول کارگاه شن و ماسه آمد عذر خواهی کرد و گفت «ببخشید جناب شهردار بی احترامی کردیم. البته ما که نمی دانستیم شهردار است. خودش آمد مثل بقیه کارگرها برای آسفالت کردن خیابان کار کرد .از طرف ما ازشان عذر خواهی کنید.»

برای همه اشان تشویقی نوشت تا بفهمند که ازشان ناراحت نیست .

گفت:« کاش می توانستند بفهمند که من با نفسم می جنگم و بهش می گویم برای ریاست نیامده ام ، برای کار آمده ام .

برگرفته از خاطرات شهید مهدی باکری

پ ن : الان به یه نفر بگو مسئول دستشویی باش جوری رفتار میکنه که با رئیس سازمان آب و فاضلاب اشتباه میگیریش .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۳۳
حسام الدین کسرایی