خاطرات سربازی
ساعت ۸صبح روز دوشنبه به سمت پادگان آموزشی حرکت کردیم .
ساعت ۱۳ دم دژبانی بودیم .
دم دژبانی داشتیم با بچه ها شوخی می کردیم که یه دفه سرباز دژبانی اومد کنارمون و گفت بچه ها حواستونو جمع کنین هفته پیش اینجا یه نفر از سرما مرده .
تا چند دقیقه فقط داشتیم بهش نگاه می کردیم خیلی جا خوردیم و ترسیدیم .
بعد از بازرسی و کارهای اولیه رفتیم تو سالن واسه پذیرش اسم نویسی کنیم .
ساعت تقریباً ۴ یه آخوندی اومد صحبت کرد و بعد گفت هر کی نماز نخونده بره بخونه .
ماهم رفتیم نماز خوندیم و وایسادیم تو صف واسه پذیرش .
از یزد دوتا اتوبوس رفته بودیم .
وقتی که ما رفتیم اسممونو بنویسیم فقط ۲۰ تا یزدی مونده بود و همه پذیرش شده بودن .
تو سالن چند تا بچه هم ولایتی رو پیدا کرده بودم که با هم بودیم نوبت به ما که رسید دیدیم گردان امام سجاد پر شد .
و ما افتادیم تو گردان امام حسین یعنی کشتارگاه .
چیزی که واسه من جالب بود این بود که دقیقاً وقتی نوبت من شد گردان امام سجاد پر شد.
حالا شدم اولین نفر اولین گروهان گردان کشتارگاه .