احساسی ترین داستان عشق
بسم الله الرحمن الرحیم
راهی متفاوت برای ابراز عشق ....
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند بابخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل وهدیه» و«حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند: «باهم بودن در تحمل رنج ها ولذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می داند. درآن بین، پسری برخاست وپیش از اینکه شیوه دلخواه خود رابرای ابرازعشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن وشوهر جوانی که هردو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجامیخکوب شدند .... یک ببر بزرگ، جلوی زن وشوهر ایستاده وبه آنها خیره شده بود.شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت ودیگر راهی برای فرار نبود.رنگ صورت زن وشوهر پریده بود ودرمقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حرکت کرد.... همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد وهمسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببررفت وزن تنها ماند..... داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردن به متهم کردن آن مرد، اما پسر پرسید؟آیا میدانید آن مرد درلحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟بچه ها حدس زدند حتماً از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است ! پسر جواب داد:نه،آخرین حرف مرد این بود که:عزیزم تو بهترین مونسم بودی،از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود..... قطره های اشک، صورت پسرراخیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان میدانندببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد ویا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فداکردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین وبی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به من و مادرم بود ......