خاطرات شهید حسن باقری 1
به خاطر قضای نماز
«یک روز که ما را برای گشت شبانه ارتش برده بودند، وقتی برگشتیم ، خیلی خسته بودم، بطوری که تمام بدنم کوفته شده بود. از فرط خستگی، فکر کردم که یک چرتی بزنم، بعد بیدار شوم و نمازم را بخوانم ، اما به علت خشتگی بیش از حد خوابم طولانی شد. وقتی بیدار شدم دیدم ساعت از نیمه گذشته و نمازم قضا شده ایت. این قدر از اینکه نمازم قضا شده تاراحت و عصبانی شدم که چندین بار سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم و خودم را به شدت ملامت کردم. حال گریه و حزن و اندوه به من دست داده بود. ملامتی که به خاطر قضای نماز بود تا یک هفته دست از سرم برنداشت .»
این اتفاق مربوط به سال 56 است که حسن باقری 22 سال سن داشت و هنوز انقلاب هم نشده بود.