تک . شمشیر . بی نظیر

نظیرA.SH.B

باسلام به وبلاگ شخصی من خوش اومدین
مطالب این وبلاگ شامل احادیث ، جملات زیبا و آموزنده از بزرگان ، داستان های زیبا ، شعر، دلنوشته های خودم ، خاطرات تلخ و شیرین و تجربه هایی که برام پیش اومده و کسب کردم .
امید است تا به یاری خدا این وبلاگ خنده ای بر لب کسی جاری یا قطره ی علم وتجربه ای به کسی اضافه کند و در کل برای کسانی که وارد این وبلاگ می شوند مفید باشد وان شاءلله که مورد رضایت و عنایت خدا و امام زمان (عج) قرار بگیرد .
کپی برداری از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع مورد رضایت است .

پیام های کوتاه
آخرین مطالب

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

حدیث 8

سه شنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ق.ظ

هرکس مشکلی از مؤمنی برطرف نماید و او را خوشحال سازد، خداوند او را در روز قیامت خوشحال و راضی نگه می دارد .

                                                                  امام رضا (ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۰
حسام الدین کسرایی

حدیث 7

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۸ ب.ظ

آشکار کردن چیزی که هنوز محکم و استوار نشده موجب تباهی آن می شود .

امام هادی (ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۸
حسام الدین کسرایی

خاطرات شهید حسن باقری 1

دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۷ ب.ظ

به خاطر قضای نماز

«یک روز که ما را برای گشت شبانه ارتش برده بودند، وقتی برگشتیم ، خیلی خسته بودم، بطوری که تمام بدنم کوفته شده بود. از فرط خستگی، فکر کردم که یک چرتی بزنم، بعد بیدار شوم و نمازم را بخوانم ، اما به علت خشتگی بیش از حد خوابم طولانی شد. وقتی بیدار شدم دیدم ساعت از نیمه گذشته و نمازم قضا شده ایت. این قدر از اینکه نمازم قضا شده تاراحت و عصبانی شدم که چندین بار سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم و خودم را به شدت ملامت کردم. حال گریه و حزن و اندوه به من دست داده بود. ملامتی که به خاطر قضای نماز بود تا یک هفته دست از سرم برنداشت .»

این اتفاق مربوط به سال 56 است که حسن باقری 22 سال سن داشت و هنوز انقلاب هم نشده بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۵۷
حسام الدین کسرایی

درد یه دختر چادری

يكشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ق.ظ
حرفای یه دختر چادری تو شبکه مجازی که بیشترین لایک گرفت 
.
.
.
شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ!ﺑﺒﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮِ!
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷﻦ ِ...
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﮔﺮﻣﻪ! ﺍﺻﻦ ﺩﺍﻏﻪ ! ﻻﮎ ِﻗﺮﻣﺰ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ ﻻﮎ ﭼﯽ ﭼﯿﻪ ﻫﺎ!
ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯽ ﻻﮎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻮﺑﻢ، ﺑﻠﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ
ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺗَﻨَﻤﻪ ﺯﺷﺘﻪ، ﻧﭻ! ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ! ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺑﯿﻨﯿﺶﺣﺎﻻ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﯿﭽﯽ..ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ؟؟
ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﺳﺮ ﻧﮑﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﺮﻓﻪ ﺗﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻝ ﻣﯿﺨﺮﯼ ۵ ﺗﻮﻣﻦ٬ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺎﻝ ﺑﺨﺮﻡn ﺗﻮﻣﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﻭﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﭼﺮﻭﮎ ﻧﺸﻪ!
ﮐﻪ ﺑﺎﻓﺘﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻟﺒﻪ ﺍﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﺍﯾﺴﻪ
ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻗﺮﻣﺰﻡُ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭﺷﻠﻮﺍﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻏﺭﻭﺭِ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡﻭ ...
ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻪ " ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ" ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺷﻢ
چون بهم ثابت شده ک هرچی تنگتر بپوشم بالاتر نیستم...بلکه کالاترم....چون یادگرفتم که
(( جنس ارزون مشتری های زیادی داره )
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۱
حسام الدین کسرایی

وصیتنامه شهدا 1

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۲ ب.ظ

قسمتی از وصیتنامه شهید عباس کریمی

«هیچ قطره خونی در مقیاس حقیقت، در نزد خدا ، از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می خواهم با این قطره خون به عشقم که خداست برسم. شهید کسی است که هدف و حقیقت الهی را درک کرد و برای این حقیقت پایداری نمود و جان داد. شهادت برای من فیض بزرگی است . من لیاقت یک شهید را ندارم و امیدوارم کسانیکه قبل و بعد از من به شهادت نائل می آیند، مرا درآن دنیا شفاعت کنند ، انشاءالله . »

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۱۳:۴۲
حسام الدین کسرایی

کربلایی ...

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۲ ق.ظ

محرم به خاطر مسئولیتی که قبول کرده بود تو پایگاه محلشون نتونست زیاد تومراسمات شرکت کنه دلش گرفت باخودش گفت نکنه ارباب فراموشم کرده؟
گذشت تانزدیک اربعین شد از هرمحله یه کاروان میبردن کربلا رفیقاش یکی یکی میومدن خداحافظی برای رفتن پیاده روی اربعین اما قسمت اون نمیشد دیگه بیقرار شد با خودش گفت اگه ارباب این دنیا هوامو نداشته باشه و منو نخواد چجوری اون دنیا میاد برای شفاعتم ؟
یه هفته مونده بودتا اربعین
یکی ازرفیقاش گفت من میرم دنبال کارام واسه اربعین امسال خواستی تو هم برو دنبالش ..
دلشو زد به دریا رفت کارای اخذ پاسپورت رو انجام داد فرداش گفتن ویزا برای عراق دیگه صادرنمیشه .

دیگه آروم و قرار نداشت باخودش گفت میرم مشهد رفت و ثبتنام کردبرای پیاده روی به سمت حرم امام رضا(ع) ....

فردای اون روز پاسپورتش رسید همون روز گفتن صدور ویزای عراق تمدیدشده بلافاصله رفت دنبال ویزا .

ویزاشو گرفت بلیطشو گرفت و فردا عازم کربلاست ...


امشب مرد این داستان به این نتیجه رسید که اشتباه فکر میکرد حسین فاطمه دست همه رو میگیره و هوای همه رو داره ....


هنوزم باورش برام سخته ...

من .. پیاده .. اربعین .. کربلا .. بین الحرمین ..


سلام بر حسین سلام بر حسین سلام بر حسین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۰۰:۵۲
حسام الدین کسرایی

شجاع ترین آدم کیست ؟

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ
معلم به بچه ها گفت : تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ بهترین متن جایزه داره
یه نفر نوشته بود : اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن 
یکی دیگه نوشته بود:اونایی که از حیوونای جنگل نمیترسن 
هر کی یه چیزی نوشته بود تا این که یه نوشته براش خیلی جذاب بود ، تو کاغذ نوشته شده بود شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۷
حسام الدین کسرایی

خاطرات شهدا 1

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ

یازهرا (س)

وقتی فرزندمان داوود، خواست بدنیا بیاید، عباس مرا به دزفول برد. در طول راه نشانی بیمارستان را پرسید . به او گفتند که آخر همین خیابان، بیمارستان حضرت زهرا (س) است. وقتی نام بیمارستان را شنید، چنان گفت یا زهرا که من فکر کردم اتفاقی افتاده است .

پرسیدم چی شد ؟

گفت: یازهرا رمز زندگی ماست!

گفتم چطور؟

گفت :« در در عملیات فتح المبین که با رمز یا زهرا(س) شروع شد، مجروح شدم، بازنی ازدواج کردم که نامش زهرا است . تولد فرزندمان هم در بیمارستان حضرت زهرا (س) است.»

او یک چیز را نگفت و آن شهادتش بود که در عملیات بدر با رمز یا زهرا (س) اتفاق افتاد و من به واقع متوجه این اسم رمز شدم .

برگرفته از خاطرات شهید عباس کریمی 

همسر شهید عباس کریمی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۱
حسام الدین کسرایی

قانون طبیعت

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ق.ظ
وقتی کسی تورا می رنجاند...
ناراحت نشو!!!
چون این قانون طبیعت است!!!
که درختی که شیرین ترین میوه ها را دارد
بیشترین سنگ ها را می خورد....
خلاصه اخلاق از نظر حاج آقا دولابی
مرنج و مرنجان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۱:۲۶
حسام الدین کسرایی

کجایند مردان بی ادعا 5

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ب.ظ

زخم طناب

یکبار توی حمام دیدم شانه هایش بجوری زخمی است .اصرارش کردم بگوید این ها چیست ؟

قسم داد تا زنده است به کسی نگویم .زخم طنابی بود که جنازه شهدا را با آن می آورد عقب .

اما برای برادرش این کار را نکرد .

برگرفته از خاطرات شهید مهدی باکری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۱
حسام الدین کسرایی